یک حسِّ بازهم مجهول!

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

یک حسِّ بازهم مجهول!

 

در آمد و رفتِ پاییز و تابستان ،

زمستان نیامده ،

دلم را در دستان بهــــــــــآر جا گذاشتم !

 

چند وقتیه چیزی برای نوشتن ندارم، وقتی به وبلاگ دوستانم سرزدم دیدم اکثر وبلاگای دوستام همین طور راکد مونده ،

فهمیدم این تقصیر چشمان حریصِ زمستونه ،اپیدمی ننوشتن و نخواستن و نفهمیدن این احساس

که من می ذارمش "مجهولچه" وقتی کشف کردم این احساسو میامو می نویسم ،

نه این که حالم بد باشه نه ،اما باید یه دوره ی سر پایینی رو گذروند تا رسید به سربالایی،

حالم خوبه ، مرسی که می خونین منو *:) ، کآش اون هم یه روزی بخونه ...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |